رسارسا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

شکوفه بهارم

تمام جهان من

تمام جهانم به نام توئه بدون تو دنیایی از دلهره م به عشق تو دارم نفس میکشم کنارم نباشی...زمین می خورم... پسرم افتخار زیستنم ! برای تو زندگی را سروده ام به زیبایی جاریترین سرود آفرینش ...جاری شو بتاب ای عشق سوزنده تر از افتابم بر صفحه صفحه زندگانی تاریکم بتاب و روشنم ساز بتاب و به نبرد سیاهی ها و ظلمت و تباهی برو... پسرم قهرمان کوچک سرنوشتم ! اشکهایم باران بهاری بر گلبرگ صورتت باد برای بالیدنت برای جوانه زدنت برای شکوفا شدنت... اشکهایم را سرود بهاری کوهستان گفته ام... تا بر طبیعت  خلقت بی نظیرت جاری گردد و سیلاب بهاری اشکهای ب...
23 آذر 1392

خوشبختی

  پسرم! شکوفه بهارم عشق باید دستهای تو باشد... عشق را باید در نگاهت بگنجانی... اعتماد بزرگترین شکل عشق است... پسرم...مادرت همیشه بهترین ها را برای تو می خواهد... همیشه میخواهم شادیهای کوچک معصومانه ات تکثیر شوند... پسرم زندگی تنها زنده بودن نیست...زندگی کردن است پسرم ! تنها امید این روزهای تلخم خوشبخت باش... خوشبختی بزرگترین پاداشی است که از دستهای مهربانت می گیرم... به پاس عشقی که به تمام وجودت می ورزم ... خوشخت باش... ...
29 مهر 1392

پسرم! قهرمان من

پسرم!قهرمان داستان زندگیم باید از همیشه زنده تر باشی... عشق یعنی تمام وجودت را ببازی و قهرمان خطر باشی... ************* هزار بوسه بر دستهایت کوچکت فرشته من   ...
24 مهر 1392

بدون عنوان

پسر قشنگم! عمر من تمام تویی انقدر گرفتارم که فرصت نمی کنم واست بنویسم اگر خلاصی یافتم ازین همه درد و بلا در اولین فرصت هم عکساتو میذارم هم واست مطلب خوب می نویسم
16 مرداد 1391

شب چله و حافظ خوانی

معاشران گره از زلف یار باز کنید شبی خوشست بدین قصه اش دراز کنید       شب چله سال 90 اولین سالی که یک فرشته کوچولوی معصوم و شیطون کنار سفره انار و هندونه من و همسر گلم نشست... پسردلبندم شکوفایی گلهای آرزوهایت را آرزومندم از عمق جان از طرف مامان و بابات ...
15 دی 1390

بدون عنوان

  تمام کودکی های منی وقتی شانه های کوچکت پناهگاه استوار  روح پریشانم می شود! لذت لمس پیکر معصوم تر از باران توست که مرا وادار به دوست داشتن می کند ودستهای کوچک فرشته گونه ات را بر صورت خراشیده ام می کشی شرمسار می شوم که تو پاداش کدامین عبادت به جای ناورده ام هستی اینگونه خوب و پاک و بزرگ...! با تمام احترام قلبی تقدیم می کنم به تو رسای نازنینم ...
9 دی 1390

شش ماه گذشت

پسردلبندم! زندگی راه دشواریست که باید طی کنی گاهی وقتا هدف آنقدر دور است و مهم است که تنها به رسیدن فکر می کنی ویادت میره که چگونه باید این راه رو بری که بدنباشی چگونه باید رفت که نباخت چگونه باید رفت که نه له شد و نه له کرد چگونه باید رفت که بعداز رسیدن با سربلندی نفس راحت کشید نه با شرمندگی اه حسرت آری پسر عزیزم! راستی و درستی را اصول زندگی ات قرار ده تا همیشه وجدانت آسوده باشد از هر کجا که فکر می کنی اشتباه می کنی برگرد مهم نیست چقدر از راه را رفتی و چقدر مانده برسی مهم اینه که اشتباهه و ادامه دادن به اشتباه بعداز پی بردن به آن هرگز قابل بخشش وجبران نیست پسرم ! رسای عزیزم! از هرچیزی که نمی توانی برایش جواب پیدا کنی دور باش از دوست دشمنت ...
17 آذر 1390