رسارسا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

شکوفه بهارم

شب چله و حافظ خوانی

معاشران گره از زلف یار باز کنید شبی خوشست بدین قصه اش دراز کنید       شب چله سال 90 اولین سالی که یک فرشته کوچولوی معصوم و شیطون کنار سفره انار و هندونه من و همسر گلم نشست... پسردلبندم شکوفایی گلهای آرزوهایت را آرزومندم از عمق جان از طرف مامان و بابات ...
15 دی 1390

بدون عنوان

  تمام کودکی های منی وقتی شانه های کوچکت پناهگاه استوار  روح پریشانم می شود! لذت لمس پیکر معصوم تر از باران توست که مرا وادار به دوست داشتن می کند ودستهای کوچک فرشته گونه ات را بر صورت خراشیده ام می کشی شرمسار می شوم که تو پاداش کدامین عبادت به جای ناورده ام هستی اینگونه خوب و پاک و بزرگ...! با تمام احترام قلبی تقدیم می کنم به تو رسای نازنینم ...
9 دی 1390

شش ماه گذشت

پسردلبندم! زندگی راه دشواریست که باید طی کنی گاهی وقتا هدف آنقدر دور است و مهم است که تنها به رسیدن فکر می کنی ویادت میره که چگونه باید این راه رو بری که بدنباشی چگونه باید رفت که نباخت چگونه باید رفت که نه له شد و نه له کرد چگونه باید رفت که بعداز رسیدن با سربلندی نفس راحت کشید نه با شرمندگی اه حسرت آری پسر عزیزم! راستی و درستی را اصول زندگی ات قرار ده تا همیشه وجدانت آسوده باشد از هر کجا که فکر می کنی اشتباه می کنی برگرد مهم نیست چقدر از راه را رفتی و چقدر مانده برسی مهم اینه که اشتباهه و ادامه دادن به اشتباه بعداز پی بردن به آن هرگز قابل بخشش وجبران نیست پسرم ! رسای عزیزم! از هرچیزی که نمی توانی برایش جواب پیدا کنی دور باش از دوست دشمنت ...
17 آذر 1390

بعداز دوماه

شب که چشماتو می بندی خواب فردا رو می بینم تو ستاره شو ؛ رها شو ؛ من که پابند زمینم   ریشه دلبستگیهام تو وجود تو اسیره اگه خنده هات نباشه دلم از دنیا می گیره   مثل بودن و نبودن مثل لحظه های نابی با فرشته ها می خندی با ستاره ها می خوابی   تقدیم به فرشته کوچولوی نازنینم بعداز دوماه غیبت پسرم الان سه ماهشه ؛ کلی شیطون شده ؛ از خودش صداهای جورواجور در میاره ؛ کلی می خنده وحسابی بغلی شده و نمیذاره به کارام برسم ...
15 شهريور 1390